از برهوت تا ملکوت

ساخت وبلاگ
یک روز میرسد... .یک روز می رسد که میبینمتان.می گویید: طهورا! اسم و فامیل ما را میدانی؟ ما را میشناسی؟و من با چشمانی بی فروغ و وحشت زده، می گویم: نه، از کجا بدانم؟! از کجا بشناسم؟! دلتان خوش است در این اوضاع....من لبریز از تشویش و بی قراری، شما سرشار از آرامش و قرار....لبخند می زنید و می گویید: حق داری. اسممان را نمی دانستی.گمنام بودیم خب.یادت هست روز تشییع ما؟یادت هست زیر آفتاب، از زیر عینک آفتابی ات اشک سرازیر بود؟همان جمعه ی تابستانی...حالا امروز، روز تشییع تو، آمده ایم دنبالت...بس است اشک ریختن!.من نگاه می کنم سمت سنگهای لحد، سمت پاهایی که دیگر حرکت نمی کنند، سمت دستهایی که دو طرف بدنم ثا از برهوت تا ملکوت...
ما را در سایت از برهوت تا ملکوت دنبال می کنید

برچسب : روز,میرسد, نویسنده : 7ajarakallahd بازدید : 16 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:25